درباره وبلاگ

منتظران ظهور
نويسندگان


Alternative content


--->
دیار غربت
یامهدی
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:عاشقانه ها, :: 13:28 ::  نويسنده : sajad       

آقا جان عاشقانت صبورند.....

منتظرم.!

منتظر دلی از جنس نور، کسی از قوم خورشید.!

کسی از نژاد نفس های گرم.!

مردم نیز منتظرند.!

وغرق در لحظه های انتظار،

نیازشان را از لابه لای نفس های حیران خود بازگو می کنند.

شقایق ها منتظرند.!

منتظر کسی که به فرهنگ شبنم ایمان بیاورد.

کسی که آیینه مکدر زمانه را در هم بشکند و

اشک های ارغوانی را از کوچه های پریشانی نجات دهد

کوچه ها چشم به راهند.!

چشم به راه قدم هایی هستند که زخم های بی رحم گمراهی را

از چشم مردم پاک کند.

کوچه ها منتظر چشمان باران زایی هستند که با قدم هایش

جان مردم را به شبنم اشک ها بشوید.

جاده ها منتظر رهگذری هستند که برای همیشه خواهد ماند

منتظر قدم هایی که تن مرده کوچه ها را زنده می کند.

لاله ها منتظرند.!

در این عرصه انفجار بلا،

مردم یاد لاله ها بین کوچه های این شهر خاموش گم کرده اند

و حتی امواج دریای عاشق

 سر بر ساحل نگاه هایی تیره می گذارند

وسرود عطش را سر می دهند.

لاله ها منتظرند"

منتظر کسی که همزاد موج های خورشیدی است.

کسی از جنس ابر، پریزاد باران.

عاشقان منتظرند.!

عاشقان بی تابند، بی قرارند تاهم آواز شیدایی صبح فردا باشند.

ای دریا تبار، بر گونه های امت ببار.

عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند.

برای ظهور آقا صلوات

راسخون

 



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:43 ::  نويسنده : sajad       

اگر تمام عالم را جستو جو کنی دوستی همچون

امام عصر <عج> نمی یابی که:

هر چند به یادش نباشی،تو را از یاد نبرد.

هر چند او را رها کنی، تو را رها نکند

هر چند بر او جفا کنی، از عطا دریغ نکند

هر چند در حقش دعا نکنی،به درگاه خداوند برایت دعا کند

هر چند موجبات رنجش را فراهم کنی،رنجوری تو را بر نتابد

اگر از احوال او بی خبر باشی،از احوال تو بی خبر نماند

اگر هزاران مرتبه قلبش را شکسته باشی،باز عذرت را بپذیرد

اگر از ارتباط با وی خودداری کنی،خود به تو پیغام دهد

اگر تو حریمش را پاس نداشتی، او تو را حمایت و محافظت کند

اگر تو او را در سختی ها تنها گذاشتی، او در تنگناهاوشداید،

رهایی بخش تو باشد........

و اینها همه در حالی است که هیچ نیازی به تو ندارد

و به عکس تو سراپا نیاز و احتیاج به اویی.!

راسخون



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:11 ::  نويسنده : sajad       

 

آقا سلام

گرچه بلند است جایتان

می خواهم از زمین بنویسم برایتان

یک نامه حاوی حرفهای راست

یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست

یک نامه از بلندی انسان که پست شد

یک نامه از کسی که دچار شکست شد

این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است

یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

بعد از شما غبار به آیینه ها نشست

شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

پرپر شدند در دل طوفانی از بدی

گلهای رو سپید همیشه محمدی

آمد به شهر فاجعه،اسلام راحتی

انسان منهدم شده، قرآن زینتی

بیمارهای عشق خدا بهتری شدند

جلباب هایمان کم کم روسری شدند

خورشید مٌرد و شام تباهی دراز شد

بر روی دشمنان در این قلعه باز شد

در کسوت قدیمی آزادی زنان

دنیای ما اگر چه گرفتار آمدست

اما هنوز تشنه نام محمد است

در انتهای نامه خیسم سلام بر

نام بزرگوار و نجیب پیامبر به اٌمید ظهور یار

منبع: ماهنامه رویایی



پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : sajad       

سلام دوستان

"انتظار"

به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا

جز تو ای جان جهان دادرسی نیست مرا

عاشق روی توام ای گل بی مثل ومثال

بخدا غیر تو هرگز هوسی نیست مرا

با تو هستم زتو هرگز نشدم دور،ولی

چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا

پرده از روی بینداز بجان تو قسم

غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا

گر نباشی برم ای پردگی هر جایی

ارزش قٌدس چوبال مگسی نیست مرا

مده از جنت و از حور و قصورم خبری

جز رخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا

اشعار انتظار از امام خمینی(ره)

 



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : sajad       

معبودا.!!!

دلتنگم... دلتنگ لحظه دیدار

دلتنگ نفس نفس زدن از شوق دیدار

دلتنگ نجوا کردن راز دل با تو ای همنفس تنهایی

دلتنگ صدا زدن نامت آن هنگام که پاسخی دریابد این دل بی تاب

دل تنگ آن لحظه که جان فدا کردن سهل است سهل ای امیدبی کسی ها

دلم تنگ است از این دنیای ویران

دلم را شوق پرواز هست هر شب

دلم ویران ویران هست هر شب

دلم می خواهد از هر سوی دنیا

زنم فریاد

زنم فریاد شاید

...زنم فریاد شاید کاین دل آشفته آرام گردد

برای لحظه ای حتی

... برای لحظه ای

به امید ظهور

راسخون

 



سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:8 ::  نويسنده : sajad       

"سلام"

هنوز هم بوی آشنایش را که در فضا عطر آگین می شود

وقت غروب استشمام می کنم

و آن وقت مست می شوم در یادش.!

و رویای دیدارش را برای خود تکرار میکنم...

رویای زیبایی که مرا

 تا دور دست های جاده های سبز انتظار می برد.

رویایی که به من شجاعت زندگی می دهد.

رویایی که به من می آموزد از سختی ها نهراسم...

و آن وقت دست های قنوت کرده خود را

چون دو کفتر عاشق به سمت آسمان به پرواز در می آورم.

شاید از آن دور دست ها کبوتران خوش خبر بازگردند...

و برای این دل بی تاب خبر ها آورند.

ومن در پی شناخت او هستم،

شناختی که در ناشناختی بزرگزندگی ام

ناشناخته مانده است.

نمی دانم آیا این چشمان باران خورده،

سعادت دیدار را خواهد یافت؟

منبع: راسخون



دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:19 ::  نويسنده : sajad       

تنها ترین تنها

تقدیم به کسانی که قلب کوچکشان همیشه دریایی است.

 

حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه.!

کم کم می خورم.

آب می خواهم،

 سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند.

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب ازچه بیدارم نکردی؟

آفتاب.!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند.

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردی پشتم شکست.

سنگ را بستند وسگ آزاد شد

یک شبه بیداد آمد داد شد.

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام.

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم.

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم.!

دیگر مسلمانی بس است.

در میان خلق سردر گم شدم عاقبت آلوده مردم شدم.

بعد از این با بی کسی خو می کنم

هر چه در دل داشتم رو  می کنم.

نیستم از مردم خنجر بدست

بت پرستم، بت پرستم، بت پرست.

بت پرستم، بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه ی ماست بازار ماست.

درد می بارد چو لب تر می کنم طالع ام شوم است باور میکنم.

من که با دریا تلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام .؟؟؟؟

قفل غم بر در سلولم مزن.!

من خودم خوش باورم گولم مزن.!!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن.

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غمخوار باش.

من نمی گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است.

روزگارت باد شیرین.!

شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش.

آه.!

در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود.!!!

وای .!رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود.

از در ودیوارتان خون می چکد

خون من،فرهاد،مجنون می چکد.

خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسمومتان.

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی، کسی مجنون نشد.

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان.

کندن گرنباشد پیشه ام بوی فرهاد دارد تیشه ام.

عشق از من دورو پایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود.

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود.

هیچ کس دست مرا وا کرد؟       نه.!

فکر دست تنگ ما را کرد؟       نه.!

هیچ کس از حال ما پرسید؟      نه.!

هیچ کس اندوه ما را دید؟       نه.!

هیچ کسی اشکی برای ما نریخت هر که با مابود از ما گریخت.

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این وآن پرسیدنیست.

گاهی بر روی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفائل میزنم.

حافظ دیوانه فالم گرفت یک غزل آمد حالم گرفت:

"ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه میپنداشتیم"

گرفته شده از راسخون

 



یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:وعده وصال, :: 20:10 ::  نويسنده : sajad       

وعده وصال

شبی به شوق وصالت دلم بهانه گرفت

شراره عشق تودر سینه ام زبانه گرفت

به دل وصال تو را وعده کردم اما دل

به اه وناله ز کاشانه ات نشانه گرفت

زبان دل که بود اشک دیده خونین

چو جوی اب زچشمان من ترانه گرفت

دل شکسته به امید دیدن رویت

سراغ دیدن تو از من عاشقانه گرفت

چو نا امید شد از من به ناله سحری

نشان کوی تو از هر دیار وخانه گرفت

به ان ستاره زیبای اسمان رخت

که مه ز تابش ان نور جاودانه گرفت

به هاشمی ز عنایت نگر به مکتب عشق

که غیر عشق تودرس دگر فسانه گرفت

این شعراز کتاب ناله های فراق سید حسین هاشمی نزاد گرفته شده است.